Saturday, March 11, 2006

رسالت خونین!

اینک پرچم واژه ها در دست منست
واژه ها خونینند
و اینجا در مشرق
زیر آفتاب جوان ایستاده ام
و در قلمرو عشق و دام
برای رهایی از خود هم بسوی خود
گام میزنم
صدای من صدای ذنجره های عاشق است
صدای من صدای زنبورانیست که می مکند
می مکند برای انباشتن کندو ها
آه ... با این رگهای تازه در سرزمین رگ زنان چه میتوانم کرد؟
اما دستان من به رسالت خویش آگاهند
آن رسالت خونینی که پرچمش در مشت منست
و میخواهم بکوبمش
بر تپه صلیبها
بر تپه مردگان
بر تپه ارواح جذامی

0 Comments:

Post a Comment

<< Home